Etrange (غریب) در زبان فرانسوی از ریشه لاتین extraneus به معنای «خارجی» در برابر داخلی intraneus است. آنچه از خانه نیست unheimlich (امر غریب) از heim (خانه) نیست از منزل نیست در طرف دیگر دروازه fores است foreigner (خارجی)، خارج از ضرب و زیادی است odd (زاید) ناهنجار نامعمول نادر کمیاب تکی است seltsam (عجیب) عجیب و غریب besherat رشید ظریف پراوهام خمیده verschroben (بد خو) خمیده شگفت آور خارق العاده حیرت انگیز
غنای زبان امری غریب است در کلماتی که به نحوی حولِ مفهومِ غریبِ خارجی ausländer شکل گرفته اند خارج از کشور «هم کشور ما» همانگونه که پیش تر در فرانسه می گفتیم «این کشور من است» برای اشاره به کسی از روستای من محله ی من استان من ولایت من
بی اندازه غنی است برای هر آن چه که نزدیک و اصیل نیست درخور مناسب mitmenschlich (هم زاد) نیست که mitdasein(قرین) نیست
چرا که که پیش فرض ما از mit با with امری است استوار کامل تمام محکم و هم بسته و without تهی mitohne بیرونی است یا بیرون است از این مجاورت
ولی هرچند نزدیک نیازمند فاصله است و برون رفت
چرا که غریب باید قریب باشد تا سبب غربت من از وی شود. دخترک سیاه کلاهش را بر می دارد و شوری در پنج طره ی گیس شده ی بالای سرش می اندازد با چاشنی ای ازروبان های رنگی افسوس! که ما هرگز اینجا چنین آرایش موی کودکی را تجربه نمی کنیم
کجا؟ در فرانسه آلمان انگلستان ایتالیا روسیه ترکیه مصر مراکش هیچ کجا خارج از آفریقا با این همه او اینجاست دخترک گیسوان بافته ی خود را میان ما راه می برد
اما کدام ما؟ آنهایی که به آن عادت ندارند و نه هرگز دخترانشان را چنین آراسته اند به راستی که شگفت انگیز است عجیب است واقعا زیباست نمی دانم
نخست اینکه این بافت مختص موهای آفریقایی ست و نه موهای ما موهایشان خاص است ضخیم تر و مستحکم تر نمی دانم به هر حال نرم نیست مانند موی دختران ما پدیده ی شگرفی است که موها همه جا مثل هم نیست
آسیا را ببینید باز هم متفاوت است موها به رنگ شبق با برقی طبیعی و همزمان ضخیم دست آخر موی بور که بیشتر نازک و خشک و شکننده است
از کجا می آیند این موها پوست ها این بینی ها و این لب ها؟ دقت کنید که همین بین هم فرق است میان موی پرپشت فر مجعد صاف
و اینکه این روزها جوانان موهایشان مدل ززوست
ززو چیست؟ کلمه ی عجیبِی است از جاز( Cab Calloway - Zah Zuh Zaz Zaz 1933) می آید و باید ببینید که چگونه می رقصند می جنبند می پرند چندان دور از هیپ هاپ نیست و زَ زو زَی می خوانند که از جاز می آید بلکه هم خود جاز باشد
و کلمه «جاز» که متعلق به همه زبان های دنیاست (مانند پسرخاله اش «راک») از کجا می آید؟ نمی دانیم مانند بسیاری کلمات دیگر اما می دانیم که با موسیقی ای به همین نام متولد شده که ریشه ی آفریقایی، فرانسوی یا انگلیسی دارد، به معنای ضرباهنگ طبل از دور یا شاید برانگیختگی موزون و شهوانی مگر اینکه از jaser در فرانسه لغزیده باشد به زبان (به فرانسوی به معنای فریاد پرندگانی که حرف می زنند، پرحرفی کردن)
کسی نمی داند ولی همه می دانند که جاز یعنی چه، حرف حسابش چیست، چه چیزی را همواره و همیشه نمایندگی می کند، حتی اگر چنان از اصل خود بیگانه شود و حتی اگر سر ازهنرستان موسیقی درآورد. هم چنان غایت خود را طلب می کند؛ حشو جاز آزاد یا همان free jazz موسیقیِ بی قاعده ای ست گرچه سولفژ و هارمونی را به تمامی به کار می گیرد ولی بدون قالب نوشتاری موسیقی خود را به دست بداهه سپرده
آنی، بداهه، ناممکن، نامتجانس... این شیب تنازلی است و در مقابلش شیب تصاعدی است که می شود آنی، منتشر نشده، اصیل، استثنایی و طبیعتا ناب به ذات،
اصیل…
Eigen، اصیل آنچه تعلق دارد، اختصاصی است، آنچه به خود اختصاصش می دهیم اصل اصل خودش شبیه به خودش self selbst در برابر همه آنچه متفاوت است از اصلش منحرف می شود فاصله می گیرد
چه فاصله ای بیشتر از فاصله ی اصل از اصل؟ چه چیزی مگر خود اصل که به هر دری می زند تا خودش را پیدا کند منی را که در عمق پیکرم و اندیشه هایم است، من حساس من هوشمند ولی در نهایت خودم را پیدا نمی کنم در نهایت بی نهایت دسترس پذیر نیستم غریبه ای غریبه تر از هر غریبه
دخترک با گیسوان بافته پیرمردی با قامت خمیده و چهره درهم تنیده از چین چروک از شکاف و از آماس و ناگهان برمی خورم به صورت خودم در آینه پر از لک های پیری جامانده از آفتاب روی پوستم و دهان کج ومعوجم به چه کسی می مانم این سوالی است که از خودم می پرسم
آیا من شبیه خود هستم چه کسی مانند من است الگو کجاست؟ هیچ وقت وجود نداشته! هیچ وقت هم وجود نخواهد داشت نه برای من نه برای پدر دخترک با پوست سیاه براقش با موهای وز و کلاه سبزرنگش و سرهمی بی رنگش کیست او شغلش چیست اما در این لحظه اینجاست در داروخانه و مثل من منتظر نوبتش است
نوبتش نوبت خودش که به او برمی گردد که متعلق به اوست که مال اوست مختص اوست بسته به نوبت ورود مشتریان ولی زنی که ظاهر می شود با دستی خون آلود که فریاد می زند از درد از ترس نمی دانیم چه اتفاقی افتاده مهم نیست باید سریع مداوا شود صف به هم می ریزد همه کنار می روند
زن جوان است سی سی و پنج ساله با حجابی که از سرش می لغزد و میافتد زن به خود می پیچد زن داروخانه چی زخم را می بندد در این بین مرد داروخانه چی آمبولانس خبر می کند که او را به درمانگاه ببرند
کمی بعد در قطار مردی بلندقد قوی هیکل با سبیل پرپشتی که از دو طرف شبیه گولوازها به پایین کشیده شده (Gaulois / گولوازها که چیز زیادی دربارهشان نمیدانیم ولی در مدرسه یادمان دادهاند که اجدادمان هستند هرچند که اجداد ما فرانکها اوستروگوتها و ایتالیکها و وایکینگها و هرآنچه که دلمان بخواهد هستند بی هیچ حرفی از مورها و اسلاوها) با شکمی بزرگ زیر یک کت چرم که آستینهایش را به طور عجیبی تا زیر آرنج بالا زده دستکش پشمی سیاهی هم به دست دارد و احمقانه از پنجره بیرون را تماشا میکند خسته است آیا افسرده است یا ناتوان از کجا میتوان فهمید
اغلب از خودم می پرسم در سر مردم چه می گذرد در افکارشان احساساتشان ترس هایشان آرزوهایشان سردی شان گرمی شان و چگونه اند در بدنشان چه نشانی از بدو تولد دارند چه چین هایی چه موهایی بدن لختشان چه رفتاری دارد و چه شغلی چه زندگی ای چه خانواده ای چه دوستانی چه جنسی چه جنسیتی چه اشتهایی رنگ مورد علاقه شان چیست عطر موسیقی فیلم سریال شبکه رادیویی مورد علاقه شان کدام است چه آدابی دارند چه عاداتی
شیدایی جنون است رفتارهای ما جنون های کوچک ما هستند اینکه چگونه ناخن می گیریم یا با چند تا قند قهوه مان را شیرین می کنیم یا اصلا شیرین نمی کنیم و اینکه مسابقات فوتبال را دنبال می کنیم یا مشت زنی را
چقدر مسابقه فوتبال عجیب است برای من یا حتی مشت زنی هیچ وقت پیش نیامده این مسابقه ها را تماشا کنم و نه هیچ ورزش دیگری را ازشان سر در نمی آورم شاید هم باید یاد گرفت و تماشا کرد و بعد حدس زد لذت را فایده را و سلیقه را
چه سلیقه ای دارند این مردان این زنان همه این کسان همه این مردم منظورم است به چه سمتی می رود سلائقشان امیالشان لذت هایشان گرایش هایشان و چه مزه ای می دهند اگر بچشیم شان لمس شان کنیم ببوسیم شان بشنویم شان
و من چه مزه ای می دهم هیچ وقت نخواهم دانست فقط دیگران غریبه ها می توانند غریبگی من را بچشند که برای من غریب ترین می ماند تا برای هر کس دیگری درونی تر از خلوت خودم به قول اوگوستن.
بله منظورش خداست ولی چیست این شخص خدا نه چیزی جز این نیست همین است که اتفاقا دست نیافتنی است این یکی خدای مرده نیست موجود بیچاره ماورایی مقوایی که هیچ هم عجیب و غریب نیست برعکس خیلی هم معمولی ست ولی دریچه ای است مقدس در درون من در اعماق من عمیق تر و درونی تر از قلبم و امعا و احشایم که در پشت این دریچه مانده اند و می تپند و جیرجیر می کنند و نفس نفس می زنند.
وقتی آلبرت آیلر جادوی جوجو (Magic of Ju-Ju) را با ناله دلخراش نفسش می نوازد جاز تبدیل به افسون می شود مهیب شبیه به آیین وودو (vaudou، آیین برخی سیاهپوستان) آیین وودو برای اروپایی ها غریب است با این حال زنی فرانسوی به شدت تحت تاثیر آیین رقص کاندومبله (Candomblé) در ایالت باهیا قرار گرفته بود این خود یک فلسفه است ولی از نظر او فلسفه بار زندگی را زیاد می کند در حالیکه کاندومبله سبک ترش می کند
شاید بله شاید وودویی وجود دارد که زنجیر از آشفته بازار غریب و بیگانه ی درونی ترین بخش درون او می گسلد.
چرا گفتم «بازار» در زبان فرانسه خودمانی بازار معادل «بی نظمی، آشفتگی و نابسامانی» ست (عامیانه و مبتذلش کلمه bordel است که به معنی فاحشه خانه است) و این احساس اروپایی هاست در مواجه با آن چیزی که در عربی souk می نامیمش marché (بازار به زبان فرانسه) جایی است که حرفه های مختلف گرد هم آمده اند که کلمه فارسی اش بازار است کلمه ای که با کاروان ها در طی قرن ها تا چین آورده شده و بعد به اروپا رسیده تا آنجا که آنچه «مغازه همه چیزفروشی» می نامیمش تبدیل شد به بازار شهر پاریس (Bazar de l'Hotel de Ville de Paris / BHV) که پیش از آن تا ۱۸۵۵نامش بازار ناپلئون بوده جایی که همه چیز در آن می فروشند هر جور جنس و محصولی همه جور اموال مصرفی کنار هم گرد آمده اند چه نامی می توان برایش انتخاب کرد
کالا شکل شیء شده ی هر چیز مفید (Warenfetisch فتیشیسم کالا) که مارکس شخصیت بت گونه و خرافی اش را زیر سوال می برد بی آنکه واقعا موفق شود رازش را برملا کند
راز ارزش راز طلا راز نقره راز پول راز قیمت راز ارزش گذاری راز سنجش خصیصه امتیازآور و سودآور کالا (commidity) واژه انگلیسی که به گوش لاتینی ها ناآشناست
چه غریب است که می سنجیم که قضاوت می کنیم ارزش گذاری می کنیم تخمین می زنیم خلاصه اینکه توجه ویژه نشان می دهیم به یک مفهوم برتر به خیلی چیزها از هر جنس و گونه یک صندلی چوبی ارزشش از یک مبل چرمی کمتر است با این حال برخی چهارپایه را ترجیح می دهند
مردم مدام در حال سنجش خودشانند مواضع مختلف می گیرند موضع دوست دشمن همراه مراقب بردبار تهدیدکننده متمایل ترسو هراسان نگران آماده باش بدبین معتمد این را آن را دوستش دارم دوستش ندارم فرقی برایم نمی کند و چرا باید که حتما رابطه بینمان باشد
روابط از ما پیشی می گیرند و از ما رد می شوند چه عجیب است روابط جنسی که به تولید فرزند می انجامد و روابط اجتماعی اخلاقی روحی جسمی جایی که کودک در این مناسبات شکل میگیرد تغذیه می شود پرورش یافته و بار میآيد
مثل گیسوی بافته دخترک مثل شیوه ضربه زدن من روی صفحه کلید و یا حرف زدنم همگی ابریست از قدرتها از جریانها از فشارهای غریبه
غریبه با چی؟ با من؟ ولی قبل تر هم گفتیم من اولین و آخرین غریبه ی منم من فراتر از صدها مرز من که به چندین زبان مسلط است که بیشترشان قابل شنیدن نیست که بیشترشان حیوانی ست فریاد است لرزش است عرق ریزی است رنگ پریدگی است جهش هایی ست از دیو و اژدهای درون من
می گوییم «در من» ولی این درون نه درون است و نه بیرون جایی تعیین نشدنیست و گم و گور جایی که همه این به هم ریختگی ها با هم ادغام می شوند مملو از آشفتگی ازدحام جوش و خروش درست مثل گستره ی آسمانی پر از ستاره های ریز و خردی که به سختی قابل تشخیصند
چنانچه می توانستیم یک خود را از خود دیگری تشخیص دهیم: غیر قابل تشخیصند هرکدام یک بازگشت به خود یا در خود انجام نشدنی هستند فراری از همه فرّارها که از پیش از فرارها عقب نشینی داشته که از همه عقب نشینیها باز هم عقب تر بوده
از کجا می آییم و به کجا می رویم؟ داستان قدیمی سوال های بی جواب ولی افکار کهن پرسش های اندکی بارور برای فهم پوچی و بیهودگی
تا بدین ترتیب بفهمیم همزمان فقر وغنای فلسفه ها حکمت ها الهیات و وعده ها را
چه عجیبند همه این نظریه پردازی های واهی سرنوشت تقدیر مشیت بخت و اقبال فرزندان آیندگان غایت ها
اسرار غریب مفاهیم غریب پیچش های غریب گفتار
بودنی که به شیوه های مختلف خود را بیان می کند وجودی که خود را از حوزه عمل جدا می کند از نگرانی محاسبه جدا می کند از زبان و اسطوره های پرورنده ی مار هفت سر و دیو و انسان نما و موجود مریخی جدا می کند
ازخودبیگانه ها راه گمکرده ها از کدامین اصل نامرئی؟
غریبه ها (Xenoi) از کدام شهر؟ آنها محصولات شهری هستند که برای متمایز شدن نیاز به تولید این بربریت (barbaroi) دارد نامفهوم سخن می گویند بدون اینکه واقعا سخن بگویند شیطان های سفید شیطان های سیاه دماغ گندهها بردهها که نامشان به رودخانه ای داده می شود سیاهپوستانی که نماینده ی همه بردگان رنگین پوست اند وازاهای (Wazaha) اهل ماداگاسکار که غریبه ها در نظرشان مدرن اند و به رسمیت شناخته می شوند مقابل گازی (gazy) های بومی
بومی اصالت دارد؟ اصالت اصیل است؟ اصیل خاصیت است؟ خاصیت مشروعیت دارد؟ حق الهی حق مدنی حق کاربری حق جبر؟ بدون حق فطری بی چون و چراست؟ چه چیزی فطری است؟
آیا غریبه بودن فطری است؟ بله ولی در اصل فطرتش بنابراین در فطرتش چندین فطرت نهفته است پس معنی فطرت چیست اگر هیچ معنایی ندارد چگونه می توان به غریبه بودن رسید؟
چگونه چگونه چگونه
des zétrangers des zah des zuh غریبهها غریبهها غریبهها
و حتی خدا هم غریبه است
خدایا تو هم غریبه می شوی / در آیین قدسی خیلی مقدست
Fremd (خارجی) که یعنی دوری فاصله و بنابراین ناشناخته بد شناخته شده همه چیز همینجاست نمی شناسیم بازنمی شناسیم به یک چیز نمی رسیم پس به عاداتمان متوسل می شویم
فهمیدن خون غریبه آسان نیست: از خوانندگان تنبل بیزارم.
چنین گفت این بیگانه، زرتشت.
ژان لوک نانسی ؟
was one of the most influential contemporary thinkers. He taught Philosophy at the Université Marc Bloch, Strasbourg and was visiting professor with the universities of Berkeley, Irvine, San Diego and Berlin. His work has been acknowledged and praised by academics and the wider international public alike. It comprises a variety of research focuses reaching from the ontology of society to the metamorphosis of reason and the arts, on image studies, and even on political and religious aspects with respect to ongoing developments.